سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیا

گل

    نظر
 

یه بار یکی بهم گفت : گلها تا وقتی که غنچه اند دوست داشتنی اند ولی من نظرم چیز دیگه ای بود برای همین به حرفهاش گوش نکردم

 بهش گفتم : به نظر من گل وقتی گه خشک میشه در بعضی از مواقع از غنچه هم زیباتره گل چیزی نیست که با خشک شدن یا با پرپر شدن گلبرگهایش زیباییش را از دست بدهد

حتی وقتی پرپر می شود باز عطر وجودش فضا را پر می کند چیزی در فضا جا می گذارد که هر کسی لیاقت حس کردنش را ندارد

نمی دانم منظورم را فهمید یا نه ولی به فکر فرو رفت و دیگر چیزی نگفت شاید با خود فکر می کرد که من اشتباه فکر می کنم...


متن هایی قشنگ برای تو

    نظر

«شاید یه کسی شب ها برای اینکه خواب تورو ببینه به خدا التماس می کنه شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ می زنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه مطمئن باش یه کسی شب ها به خاطر تو توی دریای اشک می خوابه ولی تو اون رو نمی شناسی

 

 

«کسی در باد می خواند تو را تا اوج می خواهم برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم د لم تنگ است و بی یادت در این غربت نمی مانم تو هستی در وجود من تو را هرگز نمی رانم

 

 

 

« میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟ جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توکوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، ومرگ که بدونی برمیگردی پیشم

دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی نیست، مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم

 

 


من+تو

من , تو ,     نظر

واستا واستا ...................

من و توی وجود نداره

بگو ما ................

خوب حالا بهتر شد 

امروز براتون یه متن  آوردم میخوای بخونیش/ خوب پس یالا :

روزی معلمی بر روی تخت سیاه کلاس کلمه ی عشق رو نوشت و از بچه ها خواست هرکس تجربه ای درباره ی عشق داره برای بقیه بگه ..

که مریم بلند شد و شروع به صحبت کرد/

من تقریبا 1 سال پیش عاشق پسری در همسایگیمون شدم هر شب براش گریه میکردم انقدر گریه می کردم که صبحها بالشتم خیس بود بعد از مدتی متوجه شدم که اون هم خیلی وقته که عاشقمه خلاصه برای مدتی من و اون با هم بودیم اون موقع زندگی رابم تازه شده بود تازه متوجه شده بودم که بیشتر از اونچه فکر میکردم دوسش دارم تا یک روز پدرم متوجه رابطه ما شد و به در خونه سینا رفت و  رو شروع به زدن سینا کرد من ازش خواهش کردم که نزندش ولی اون به من فحش داد و سینا رو تهدید کرد که باید از این خونه بره و گفت حق نداره دیگه دنبالم بیاد و گفت اگر این کاررو نکنه من رو تو خونه زندانی خواهد کرد/سینا از پدرم خواهش کرد گفت که این کار را باهاش نکنه گفت اگه اون این کار رو بکنه اون میمیره ولی پدرم در پاسخ التماس های سینا بهش سیلی زد و گفت همونی که گفتم فردا اون رروز سینا از اون خونه رفت وحسرت دوباره دیدنش رو روی دلم گذاشت ؟

/ همین موقع در کلاس باز د و ناظم وارد کلاس شد و گفت که مریم باید از کلاس بیررن بیاید چون مادرش به دنبال اون اومده

 مریم پرسید:چرا؟

 ناظم گفت :برای رفتن به ختم همسایه ی سابقتون سینا رادمنش

 همین موقع مریم روی زمین افتاد و........................

عشق آنها در آسمانها به هم پیوست................................