بیا

عقل و عشق

    نظر

عقل گوید من دلیل هر نمودم

عشق گوید من شهنشاه وجودم

عقل گوید آگه از هر شر و خیرم

عشق گوید برتر از اینهاست سیرم

عقل گوید من به هستی رهنمایم

عشق گوید نیستی را ره گشایم

عقل گوید من نگهدار وجودم

عشق گوید فارغ از بود و نبودم

عقل گوید من نظام کایناتم

عشق گوید رسته از قید جهانم

عقل گوید کشف معقولات خوانم

عشق گوید علم مجهولات دانم

عقل گوید از خطرها می رهانم

عشق گوید در خطرها من امانم

عقل گوید رهنما و راه دانم

عشق گوید من به راهی بی نشانم

عقل گوید من نشان افتخارم

عشق گوید بی نشانی خاکسارم

عقل گوید عالم و صاحب کمالم

عشق گوید من به دنبال وصالم

عقل گوید اهل فن و هوشیارم

عشق گوید با فنونت نیست کارم

عقل گوید من خبیر و نکته دانم

عشق گوید بی خبر از این و آنم

عقل گوید اهل بحث و قیل و قالم

عشق گوید من قرین وجد و حالم

عقل گوید من چراغ تیره روزم

عشق گوید نوربخش دل فروزم... .

Image and video hosting by TinyPic


بهار

    نظر

باز ک پنجره را ، که نسیم
روز میلاد  اتاق ها را
جشن می گیرد

و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست .

همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده ست

و درخت گیلاس
هدیه جشن اتاق ها را
گل به دامن کرده است .

باز کن پنجره را، ای دوست

هیچ یادت هست که
که زمین را عطشی وحشی سوخت ؟


ربگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد ؟

هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟

با سر و سینه گل های سپید
نیمه شب باد غضبنک چه کرد ؟
هیچ یادت هست ؟

حالیا،معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین

و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دستی تهی

روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی ؟

توچرا سنگ شدی ؟
باز کن پنجره را

و بهاران را
باورکن .   


آهو و خر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    نظر

آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟


آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.


پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد


شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.


حاکم پرسید : علت طلاق؟


آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟


آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی.


حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟


الاغ گفت: آره.


حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟


الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.


حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.



نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.


نتیجه گیری عاشقانه : مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.


فراموشم نکن

    نظر

نمی دونم چند شب و چند روزه که تو نیستی اما همین قدر میدونم
که به اندازه یک عمر دلم برات تنگ شده.
نمی دونم مرا فراموش کردی یا نه نمی دونم هنوزم دوسم داری یا نه اما میخوام بدونی
هنوز فراموشم نشدی یعنی نمیشه فراموش کرد .
هیچ وقت فکر نمی کردم که این قدر دوری از تو سخت باشه
اما یاد گرفتم که هم دوری دوستی میاره و هم سختی آدمی رو میسازه
پس دور هستیم و سختی می کشیم تا شاید به مزایای آن دست پیدا کنیم
نمی دونم الان کجا هستی و چه کار میکنی اما همین قدر آرزو می کنم که
هر جا که هستی و هر کاری که می کنی موفق باشی و اون قدر در خوشی غرق بشی
که منو....... فراموش کنی و هیچ چیز برای یه مرد بدتر از این نمیشه که محبوبش او را فراموش کنه.اما من این و از خدا می خوام چون راحتی و خوشبختی تو را می خوام.
به امید.......به امید دیدار که نه...... بلکه به امید خوشبختیه تو.


مردی با چها همسر

    نظر

روزگاری پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت.اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرائی میکرداین همسر ازهر چیزی بهترین را داشت .

پادشاه همچنین همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد اما همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک نمائد .

پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود هر گاه پادشاه با مشکلی روبرو میشد به او متوسل میشد تا آنرا مرتفع نمائد.

همسر اول پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت میکرد.اما پادشاه این همسر را دوست نمی داشت وبرعکس این همسر شاه را عمیقا؛ دوست داشت ولی شاه به سختی به او توجه میکرد.

روزی از این روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصله زیادی با مرگ ندارد .

سراغ همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسیار دوست داشتم بهترین جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بیشترین مراقبتها را از تو بعمل آورده ام اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد؟

گفت:بهیچ وجه !! و بدون کلامی از آنجا دور شد این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.

 پادشاه غمگین و ناراحت از همسر سوم خود پرسید من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد؟

گفت نه هرگز !! زندگی بسیار زیباست اگر تو بمیری من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت میبرم!

 پادشاه نا امید سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید من همیشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا یاری کردی من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود؟

گفت نه متاءسفم من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم من در بهترین حالت فقط میتوانم تو را داخل قبرت بگذارم ! این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد!

 در این هنگام صدائی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهی خواهم کرد!

هر کجا که تو قصد رفتن نمائی!

شاه نگاهی انداخت همسر اول خود را دید ! او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائی بسیار اندوهناک و شرمساری گفت:

من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت بعمل می‌آوردم من در حق تو قصور کردم ...

 در حقیقت همه ما دارای چهار همسر یعنی همفکر در زندگی خود هستیم

 همسر چهارم :همان جسم ماست مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم وقتی ما بمیریم او ما را ترک خواهد کرد.

 همسر سوم : دارائیها موقعیت و سرمایه ماست زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران میشوند.

همسر دوم :خانواده و دوستانمان هستند مهم نیست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائی که میتوانند باما بمانند همراهی تا مزاز ماست.

همسر اول : روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت و لذایذ فراموش میشود . در حالیکه روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی میکند. 

پس از آن مراقبت کن او را تقویت کن و به او رسیدگی کن که این بزرگترین هدیه هستی برای توست.