من عيد ميخوام به مسافرت برم.عزيز
دلم واست تنگ ميشه.
نه عزيز من.حاجي فيروز خودتي كه خبر منو نميگيري !! دلم واست تنگ شده بود خانومي..
ديدم از شما بخاري بلند نميشه .اينقدر سر زديم تا سرمون شكستو راهي بيمارستان شديمو آقا دكتر هم نامردي نكردو يه آمپول گوشتي نصيبمون كرد ولي افسوس از رفقاي بامعرفتي چون......كه راضي بودن از چسب رازي....
بي خيال ....خوبي خانومي ؟از خريد عيد چه خبر؟ حتمن پوست بابا رو كندي ! اين طور نيست؟